شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

قیصر امین پور

باید به میانجی‌گری یک سر مویت


فکری به پریشانی احوال بشر کرد


قیصرامین‌پور

حسین منزوی


صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله 


خوشا از عشق مُردن در کنارت ای که طعم تو


حلاوت می‌دهد حتی شرنگ تلخ ِ مردن را


حسین منزوی

مولوی

دل‌ست همچو حسین و فراق همچو یزید


شهید گشته دو صد رَه به دشت کرب و بلا


مولوی

مجید ترکابادی

دلم خوش است نگاهی به روی ماه کنم


به اینکه باشی و گاهی تو را نگاه کنم


مجید ترکابادی

سعدی

کنونم آبِ حیاتی به حلقِ تشنه فرو کن


نه آن‌گهی که بمیرم به آبِ دیده بشویی


سعدی

فاضل نظری

چه‌ بر ما رفته‌است ای عمر؟ ای یاقوت بی‌قیمت


که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی‌بینم ....


فاضل نظری

شهریار

ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی

حیف باشد مه من کاینهمه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شیراز نرفته ست ز یادم
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
تیر را قدرت پرهیز نباشد ز نشانه
مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه
پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت
عمر بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است، تحمل نکنم بار جدایی
درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان
کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان
نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان
حلقه بر درد نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم سر کویت به گدایی
گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان
چون نگارین خط تذهیب به دیباچه قرآن
ای لبت آیت رحمت دهنت نقطه ی ایمان
آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سری ست خدایی
هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم
همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم
لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
سعدی این گفت و شد از گفته خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان
به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی
نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند
دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند
جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند
پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد
نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد
شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد
سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی

پوریا شیرانی

طلب نکرده‌ام از آسمان تو را، هرچند


زمین هزار رسیدن به ما بدهکار است...


پوریا شیرانی


حمید زارعی

بین شما نشسته‌ام و دورم از شما


گلدانِ توی باغچه‌ام؛ خاک من جداست...


حمید زارعی