شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

غزل مهرداد تکلو


،فرض کن شک مثل آتش در تنت افتاده باشد
آتشی که با غرض در خرمنت افتاده باشد

فرض کن در شعرهایت زندگی کردی و حالا-
دفتر شعرت به دست دشمنت افتاده باشد

فرض کن در اوج خوشبختی بفهمی تیره بختی
عکس مردی دیگر از کیف زنت افتاده باشد!
.
فرض کن از حاشیه یک عمر دوری کرده باشی
ناگهان خون کسی بر گردنت افتاده باشد...
.
فرض کن یک لحظه قبل از رفتنت بر روی صحنه
اتفاقی، دکمه ی پیراهنت افتاده باشد!

،فرض کن این فرض ها تقصیر تقدیر تو باشد
این که شک دنبال چشم روشنت افتاده باشد

،آب دریای خزر کم خواهد آمد وقت شستن
لکه ی ننگی اگر بر دامنت افتاده باشد!
.
امید صباغ نو

شعر کوتاه



،حفره ای بود پر از خون وسط سینه ى مـن 

مهرت افتاد به قلــبـــم، ضربان شکل گرفت

غزل مهرداد تکلو


،خشک شد گل های گلدان و غذا سر رفته بود 
در نبودش زندگی از دست ما در رفته بود

،آه ای گلدان خالی ، خشک باشی بهتر است 
لاله ای که عاشق ما بود ، پرپر رفته بود

،آن که عمری خنده اش چشم و چراغ خانه بود 
بی گمان دیگر نمی خندید ، دیگر رفته بود

،پس چه شد امروز از ما زودتر خوابش گرفت 
او که هر شب دیرتر از ما به بستر رفته بود

،زیر لب دیدم اذان می خواند ، تردیدی نداشت 
از کنارم تا که گفت الله اکبر رفته بود

،جای هدیه جعبه ای خرما خریدم صبح زود 
روز مادر بود اما حیف مادر رفته بود

امیر علی سلیمانی

غزل مهرداد تکلو


،کاش هر صبح، به دیدارِ تو،بیدار شدن
تو دوا باشی و،با عشقِ تو بیمار شدن

،با تو بودن همه ی عمر، نفَس در نفَس ات
سر به گیسوی تو، از عطرِ تو سرشار شدن

،مثلِ برگِ گُلِ سرخ و لبِ خورشیدِ بهار
سِیر، از طعمِ خوشِ بوسه ی دیدار شدن

،حُسن، آن نیست که آن کودکِ کنعانی داشت
حُسن را ، چشمِ تو بایست خریدار شدن

،تو اگر باغچه را نیمِ نگاهی بکُنی
گُلِ بابونه ندارد غمِ بی بار شدن

،مستی وشاعری و بی خبر از خود، چه خوش است
مَرد را می کُشد این لحظه ی هشیار شدن

،دردِ تکرارِ شب و روز ، خدایا تا کَی ؟
خسته ام، خسته ازاین چرخه ی تکرار شدن

،آرزوئی است، ولی کاش بر آید، یاغی
دیدنِ نرگسِ نازی و گرفتار شدن

کریم سهرابی

غزل مهرداد تکلو


،پشت این پنجره باران قشنگی ست گلم
حال من حال پریشان قشنگی ست گلم


،قبل از آنی که بیایی چه کـــویری بودم...!

زندگی با تو چه گلدان قشنگی ست گلم!


،سرنوشت من و تو روز ازل تعیین شد...

فال ما داخل فنجان قشنگی ست گلم


،نوحم از لطف تو بانو! که تمام عمـــــــرم:

«راه رفتن توی ‌دالان قشنگی» ست گلم


،منِ لامذهبِ بی دین به تــــــــــو ایمان دارم 

خیلی این کفرِ من، ایمان قشنگی ست گلم...!


،حاضــــــــــرم بنده ی چشمان سیاهت باشم

توی چشمان تو شیطان قشنگی ست گلم


،یوسفم...! بوی تو کافی ست مرا... این دنیا،

با حضور تو چه کنعان قشنگی ست گلــــــم


محسن باقرلو

غزل مهرداد تکلو


،دل  تهرانــی ات  شاید  نمی بیند  اراکی  را

که می ریزد کماکان روی دستش آب پاکی را


،چه گیسو های " خودمختار " درهم برهمی داری

کـــه بر هم می زند نظــــم خیابان های خاکی را


،تو در  جریان  نبـــودی سال ها  جریان  مشکوکی

که در طول ِ تنت می گفت عرض ِ سینه چاکی را


،"اولوالعزم " خیابان های عالم می شوی روزی

مده  فتوا  " پیمبر زاده " !  قتل ِ کرم ِ خاکی را


،مگرگیسوی " هردم بیل ِِ " خود ْرنگت " نمی داند

کـه می پیچد سر طومار مجنون های شاکی را ؟


وبه سمت ِ پایتخت ِ عشوه ها آهوی تهرانی

کماکان می برد با غمزه مجنون ِ اراکی را ....


پیام سیستانی

غزل


،ای بهاران همه افسون شده از عطر تنت
دو بلورین صدف آمیخته با پیرهنت

نیمه باز آن یقه و دلهره بر جان من است
بیش از این وا شدنش، لحظه ی پایان من است

،رشته کوه است و دلم حس پریدن دارد
هیبت قله از این فاصله دیدن دارد

تن بی تاب تو با وسوسه اش می ارزد
دکمه را باز نکن، دست خدا میلرزد

از همان شب که تراشید تو را زلزله شد
طرح اندام تو در هر دو جهان مسئله شد

،تا که دستی به دماوند تو زد حیران شد
فتبارک که نه! انگار خدا شیطان شد

،به گمانش همه را با تو هوایی بکند
ملکه باشی و او با تو خدایی بکند

پویاجمشیدی

غزل


،ﮐﻨﺎﺭ ﭼﺎﯼ ﺗﻠﺨﻢ ﺷﻌﺮ ﺑﺎ ﻃﻨﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ،
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﯾﮏ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺪ ﺟﻮﺭ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ

ﭘﻠﻨﮕﺖ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺖ ﻣﺎﻩ ﻣﻦ ﻫﺮﺷﺐ، 
ﺗﻤﺎﺷﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ 

ﮔﻞ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺖ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ،
ﻭ ﺑﯽ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ 

نه ﭼﺸﻤﻢ ﺷﻮﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻭ ﻧﻪ ﺩﻝ ﺷﻮﺭﯼ ﺩﮔﺮ ﺩﺍﺭﺩ،
ﺑﮕﻮ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻭﺻﻠﮥ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ؟

،ﺩﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﻨﮕﯿﺰ ﻭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭ ،
ﻧﮕﻮ ﯾﮏ ﺣﻤﻠﮥ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ

،ﺑﺮﯾﺰ ﺍﺯ ﺳﻢ ﺧﻮﺩ ﺍﯼ ﻣﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﮥ ﺍﻧﮕﻮﺭ،
ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﻦ ﻣﺮﺍ، ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ

ﺳﯿﺪ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﯿﻨﺶ

غزل


،بدنت بکرترین سوژه نقاشی ها
و لبت منبع الهام غزل پاشی ها 

،با نگاهت همه زندگی ام بر هم ریخت
عشق شد ساده ترین شکل فروپاشی ها

،چشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفت
مثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها 

،ماهی قرمزم و دلخوشی ام این شده که
عکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها 

،بنشین چای بریزم که کمی مست شویم 
دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها 

،آرزویم فقط این است بگویم سر صبح
عصر هم منتظر آمدنم باشی ها !

علی صفری