با آن که دلم از غم هجرت خون است
شادی به غم توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
رودکی
( ارسالی )
ما را ترک میکرد
تا خورشید و ابرِ شهر دیگری باشد،
جایی که از عشق، زنجیر نسازند
و از باور، تیر
ما را ترک میکرد
و ما در بدرقهاش
بهترین ترانههامان را میخواندیم
و زلالترین اشکهامان را میریختیم
ما در انتهای بیداری بودیم
و در ابتدای تنهایی...
سید محمد مرکبیان
اگر چه نزد شما تشنهٔ سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ میشود آری:
همیشه بیخبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلامهایم را
هر آنچه شیفتهتر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگیها را؟
اشارهای کنم, انگار کوهکن بودم!
من آن زلالپرستم در آب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم
غریب بودم, گشتم غریبتر امّا:
دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم
محمد علی بهمنی