شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

رضا قاسمی

‏در جنگ روزگار من و برق چشم تو

روز سیاه از شب روشن شکست خورد


حرف از نبرد با مژه‌ات شد، قلم گریست

سرنیزه‌ای که از سر سوزن شکست خورد


رضا قاسمی 

فرزاد نظافتی

پا به پایت تا ته این جاده می‌آیم، نترس

این منم؛ عاشق‌ترین دلداده... می‌آیم، نترس


در مسیر عشق، از آیینه هم صادق‌ترم

ساده بودم، ساده هستم، ساده می‌آیم، نترس


خم به ابرویت نیاور ذرّه‌ای، دق می‌کنم

عاشقت با خون تعهّد داده... می‌آیم، نترس


عقل می‌گوید نرو، امّا نمی‌فهمد که عشق

در دل وامانده‌ام افتاده... می‌آیم، نترس


در دل آتش برو، در آسمان پرواز کن

پا به پایت تا ته این جاده می‌آیم، نترس...


فرزاد نظافتی 

کبری موسوی قهفرخی


زخم با انگشت‌های کوچکم دیرآشناست


ای گل سرخِ شکفته لابه‌لای تیغ‌ها!


کبری موسوی قهفرخی

زهره نیک دل


برای دیدنت آنقدر بی‌قرارم که


تمام عقربه‌ها را کشیده‌ام به جلو

زهره نیک دل

قصاب کاشانی


اندوه و داغ و درد و غم و آتشِ فراق


کردیم جمع و در دل دیوانه ریختیم


قصاب کاشانی

سید احمد حسینیان

باخبر هستی نگاهم بی‌قرار چشم توست؟

عاشق دیوانه‌ات چشم‌انتظار چشم توست


اختیار قلب من دیگر ز دستم رفته‌است

از زمان دیدنت، در اختیار چشم توست


شک ندارم دور چشمان تو می‌گردد زمین

گردش زیبای دنیا بر مدار چشم توست


من تصوّر می‌کنم گاهی تو در آیینه‌ای

این خیالاتی‌شدن‌ها یادگار چشم توست!


ناز چشمان تو، خالق را به وجد آورده‌است

خالق زیبای عالم هم دچار چشم توست


طبعِ شعرم با کس دیگر نمی‌سازد، ولی

تا بخواهی، طبعِ شعرم سازگار چشم توست


می‌کُشی پیوسته با چشمان زیبایت مرا

قتل‌های ساکت و آرام، کار چشم توست!


ادّعای دلبری هر کس که دارد  باطل است

دلبری کردن فقط در انحصار چشم توست


لایق چشمان تو هرگز نگفتم مصرعی

سال‌ها دیوان شعرم شرمسار چشم توست


واژه‌ها را از حروف چشم‌هایت چیده‌ام

دلربایی از دل ما، شاهکار چشم توست...


سید احمد حسینیان 

ناصر حامدی

ا یاد چشم‌های تو خوب است خواب من

از ابرها کناره بگیر آفتاب من!


رو بر کدام قبله به چشم تو می‌رسم؟

چیزی بگو پیامبر بی‌کتاب من!


چشم تو را کجای جهان جست‌وجو کنم؟

پایان بده به تاب و تبِ بی‌حساب من


دور از شمایل تو چنانم که روز و شب

خندیده‌اند خلق به حال خراب من...


ناصر حامدی 

سعدی


نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند


همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی


سعدی 

فاضل نظری



آتش بزن مرا که به جز شاخه‌های خشک


باقی نمانده از تن من، چیز دیگری... 


فاضل نظری