نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را"*
و می دانم نخواهی داد بانو جان جوابم را
ولی لطفی کن و پاسخ بده این پرسش من را
چرا پر کرده ای اینگونه رویاها و خوابم را
مگر نه اینکه می گویی مرا هرگز نمی خواهی
چرا داری کنار خود هنوز آن کهنه قابم را
تو دریایی و من تنها حبابی خرد و ناچیزم
بترکان با سرانگشتت، وجودم را، حبابم را
برایت تا دم مردن غزل خواهم سرود، ای کاش
بخوانی بعد مرگ من، شبی شعر و کتابم را
اگر خواندی و خندیدی، به عشق شاعری گمنام
نمی رنجم اگر باور نکردی عشق نابم را
محمدعلی بهمنی
سخت دل دادی بهما و ساده دل برداشتی
دل بریدنهات حکمت داشت؛ دلبر داشتی"*
سخت بود اما تو از آغاز ، از روز نخست
فکر رفتن، بی وفایی، ظلم در سر داشتی
من که می دانم تو حتی قبل رفتن نیز هم
مثل من بیچاره، دلداران دیگر داشتی
تو همان روز نخست آشنایی، از سرم
هم کُلَه، هم هوش را با عشوه ات بر داشتی
اشکهای تو دروغ اول عشق تو بود
همچنان تمساح چشمی تا ابد تر داشتی
حیف که من دیر فهمیدم دروغ چشم را
فکر می کردم که چشمانی فسونگر داشتی
ساده دل دادم به تو، سخت است حالا رفتنت
سخت دل دادی بهما و ساده دل برداشتی
علیرضا بدیع
هر که شد خام، به صد شعبده خوابش کردند
هرکه در خواب نشد خانهخرابش کردند
بازی اهل سیاست که فریب است و دروغ
خدمتِ خلقِ ستمدیده خطابش کردند
اول کار بسی وعدهٔ شیرین دادند
آخرش تلخ شد و نقشِ بر آبش کردند
آنچه گفتند شود سرکهٔ نیکو و حلال
در نهانخانهٔ تزویر، شرابش کردند
پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصفِ آن طعم دلانگیز کبابش کردند
سالها هرچه که رِشتیم به امّید و هوس
بر سرِ دارِ مجازات، طنابش کردند
گفته بودند که سازیم وطن همچو بهشت
دوزخی پر ز بلایا و عذابش کردند
زِ که نالیم که شد غفلت و نادانیِ ما
آنچه سرمایهٔ ایجاد سرابش کردند
لب فروبسته ز دردیم و پشیمانی و غم
گرچه خرسندی و تسلیم حسابش کردند
فرخی یزدی
مش رهایی و خوشحالیاش گرفتاری
هزار خوشدلی آکنده با خودآزاری
درست میشنوی؛ عاشقانه میگویم
بدان که شعر دروغ است و عشق، بیماری!
سراغی از تو نگیرم، بگو چهکار کنم؟
که جان به لب شدم از قهر و آشتی، آری
به دوست داشتنت افتخار خواهم کرد
ولی کلافهام از این جنون ادواری
اگر دوباره سراغی گرفتم از تو، نباش
مرا رها کن و خود را بزن به بیزاری
دو روز بیخبرم از تو و نمیمیرم
چنین نبود گمانم به خویشتنداری!
دلم به زندگی سخت و مرگ راحت بود
مگر تو باز بگویی که دوستم داری...
مهدی فرجی
مینمایم با تو اشکِ سیم و روی همچو زر
خودنمایی نیست، از روی نیاز است اینهمه...
مشفقی بخارایی
تو تککبریت امّیدم در اوج بىکسى بودى
تو را -اى عشق- با امّیدوارى روشنت کردم...
فرشید زاهدی