شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

بهترین غزل های معاصر



،وقتی نباشی ... پستچی یک بسته غم می آورد

تصـــــویـری از آینــــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد

عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی

گل با تمــــامِ خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد

حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود

بلـبل  بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد

،من تـازگی فهـمیـــده ام بی مهـــــربانی هـایِ تو

حتــی درختِ ســرو هـم از غصـه خــــم می آورد

لــــرزیدنِ قلــــــبم بــرایِ فکـــــرِ تنهـــا رفـتنــــت

مــن را به یـــادِ فــاجعـــه در شهــر بـَم مـی اورد

من خواب دیدم نیستـی ، وَ غم به قصدِ مـرگِ من

یک قهــوه یِ قاجــــار با مخـلوطِ  سـَـــم می آورد

جادویِ من در شـاعـری تنهــا نوشتـن بود و بـس

حـس تو صـــــدهـا شعـــر بـر لـوح و قلم می آورد


جواد مزنگی


بهترین غزل های معاصر



،داغ داریم نه داغـی که بر آن اخم کنیم

 مرگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم

مرد آن است که از نسل سیاوش باشد

"عاشقی شیوه‌ی رندان بلا کش باشد "

چند قرن است که زخمی متوالی دارند

از کویــر آمده‌ها بغض سفالـــــــی دارند

بنویسید گلــــو هــــای شما راه بهشت

بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت

بنویسید زنـی مُرد کــــه زنبیل نداشت

،پسری زیر زمین بود و پدر بیل نداشت

بنویسید که با عطر وضو آوردند

نعش دلدار مرا لای پتــو آوردند

زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه کبود

"دوش مــی‌آمد و رخساره بر افروخته بود

خوب داند که به این سینه چه ها می گذرد

هر که از کوچه ی معشوقه ما می گذرد

بنویسید غـــم و خشت و تگرگ آمده بود

از در و پنجره‌ ها ضجـــه‌ی مرگ آمده بود

شهر آنقدر پریشان شده بود از تاریخ

شاه قاجار بـــه دلداری ارگ آمده بود

با دلی پر شده از زخـــم نمک می‌خوردیم

دوش وقت سحر از غصه ترک می‌خوردیم

بنویسید کـــه بم مظهر گمنامی ‌هاست

سرزمین نفس زخمی بسطامی‌هاست

،ننویسید کـــه بـــم تلـــی از آواره شده است

بم به خال لب یک دوست گرفتار شده است

مثل وقتی که دل چلچله‌ای می‌شکند

مرد هـــم زیر غــــم زلزله‌ای می‌شکند

زیر بارِ غــم شهرم جگـرم می سوزد

به خدا بال و پرم بال و پرم می‌سوزد

مثل مرغی شده‌ دل در قفسی از آتش

هــــر قدر این ور آن ور بپرم مـــی‌سوزد

بوی نارنج و حناهای نکـــوبیده بخیـــــــر!

که در این شهر ِ پر از دود سرم می‌سوزد

چاره‌ای نیست گلم قسمت من هم این است

دل بـــــه هـــر سرو قدی مـی‌سپرم می‌سوزد

الغرض از غـــــم دنیــا گله‌ای نیست عزیز!

گله‌ای هست اگر، حوصله‌ای نیست عزیز!

یاد دادند به ما نخل ِ کمر تا نکنیم

آنچــــه داریــم ز بیگانه تمنا نکنیم

آسمان هست، غزل هست، کبوتر داریم

باید این چـــادر ماتـــــــــــم زده را برداریم

تن ِ ترد ِ همه ی چلچله ها در خاک و

،پای هــــر گور، چهل نخل تنـاور داریم

مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر

پشت هــر حنجــــــــره یک ایرج دیگر داریم

مثل ققنــــوس ز ما باز شرر خواهد خاست

بم همین طور نمی‌ماند و بر خواهد خاست

داغ دیدیم شما داغ نبینبد قبول!

تبــری همنفس باغ نبینید قبول!

،هیـــچ جای دل آباد شما بـــــم نشود

سایه‌ی لطف خدا از سر ما کم نشود

،گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید

داغ دیدیــــم امیــد است دعامان بکنید

بــم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد

"نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد "

حامد عسکری


بهترین غزل های معاصر



،از ریشـــه مـــی کَنَند درخت بلنـــد را

آن نخل بی شکوفه ی گیسو کمند را

مادر!صدا ،صدای عروسی ست گوش کن

دارند  مــــی بَرند  همـــــان  قد بلنـــد را

مادر! ببین زنان چه جسورانه بسته اند

برجای جای بوســـه ی من دستبند را

مادر مراببخش کـه هنگام رفتن است

وقت است تا رهاکنم این قید و بند را

،اینک وصیتی ست مرا:«روز مرگ من

آنان کــه تا کنار جسد می رسند را،

-تأکید کن بگو  که بخوانند جای «حمد»

این شعرهـای ساده ی مردم پسند را»

 

جواد ضمیری


بهترین غزل های معاصر



،بانو! عروسی من و او جز عزا نبود

حتـی عروس با غم من آشنا نبود

او با تمام عشوه گری ها برای من

یک تار گیسوان بلند شمــــــا نبود

آن شب به گریه نام تو را داد می زدم

امــا بـــرای پاســــخ من یک خدا نبود

،هر چند شاعری که چنین بی صدا شده ست

نسبت بــــه چشمهــــای تـــو بـــی اعتنا نبود،

هرچند مرد خسته ی این سالهای دور

راضی بــــه سر گرفتن این ماجـرا نبود،

طوفان سر نوشت مـــــرا از تــو دور کرد

باور نمی کنی گل من! دست ما  نبود؟

شاید خدا نخواست و شایسته ی تو آه

زیبـــــای پـــر تغـــــزل من  ایـن گدا نبود

این بود سرگذشت من و آن شب سیاه

این حرف ها بــــه جــان خودت ادعا نبود

حالا بیا و در دم مرگم قبول کن

مرد جنوبی غزلت بی وفا نبود

 

جواد ضمیری

غزل


،بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد

به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

با نسیم سحری شعله نکش می ترسم

کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد

گر چه از بودن با تو تن ِ من می لرزد

،فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد

بوی خوش می وزد از سینه ی عطرآگینت

دل ِمن میل به دروازه ی قمصر دارد

یا به آتش بکش و یا به دلم راه بده

کوچه ی چشم تو یک مشت ستمگر دارد

فاصله درد عجیبی ست میان ِ من و تو ...

عابری در قفس تنگ ، کبوتر دارد

،گرچه تشویش دل و دین مرا سوزانده ....

پدر عشق بسوزد .......به تو باور دارد ....


سید مهدی نژادهاشمی 

شعر کوتاه



،مرگ من
اتفاقی نبود...

دلبستن به تو
کم از انتحار نیست!


داریوش سهرابی

شعر کوتاه



،هی مگو که قارقار می کند

تو زبان زاغ را نخوانده ای

عاشق است و یاریار می کند!


محمدشریف سعیدی

 

شعر کوتاه


،تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ ی خود می‌گذرم

شهریار

شعر کوتاه


،نخواه فراموشت کنم!

آخر کدام درخت

در کدام اردیبهشت

خانه تکانی کرده است؟

دیوانه 

من تازه عاشقت شده ام

بهرام محمودی