شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

با رفتنش رقم زده حیرانی مرا



،حسابم گر بخواهد صاف باشد با دو دستت
نه دنیایم که جانم را بدهکارم به لمسش

مهرداد قربانى


فرشید زاهدی




قصه این است یکی بود و یکی هم ، که نبود
،طبق معمول نبودی که بخوانی حالم

 «آمدن»مصدر خوبیست اگر صرف شود
فعل «رفتی» شده آتش به همه افعالم

،قصه ی « حسرت دیدار تو» شد جلد به جلد
ناشرش ذوق زده آمده استقبالم


دست تقدیر قلم چون که به دستش لرزید
همه جا لکه ی جوهر شده بر اقبالم

گر ز دست دگران سنگ خورم عیبی نیست
دوست خود آگه از آن است چرا می نالم


سید حسین میری


سمیه یزدانی

،اصلا

زن را چه به شعر !؟

زن ...

باید عاشق شود!

آن وقت ...

هر دوستت دارمى که می گوید،

خودش ...

شعر محشرى می شود... 


علی کاهی

سمیه یزدانی



،هرگز از یاد نبردم من مدهوش تورا
من نه آنم که توان کرد فراموش تورا

مسیح کاشانی


فرشید زاهدی


،لب های تو

روزهای قرمز تقویم منند!
برای بوسیدنشان
باید
همه چیز را
تعطیل کرد


محسن حسینخانی

سمیه یزدانی



،مانده ام من در عجب اینجا نمی میرم چرا
بسکه با چشمت هزاران تیر بر من میزنی

محمد عسگری


غزل مهرداد تکلو

،طعنه را از دهن یار شنیدن سخت است
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است

،صد غزل ناب بگویی و بخوانی اما
نیست در هیچ کسی تاب شنیدن سخت است

،میدوم هر طرفی تا ز تو یابم اثری
بی نشان در پیِ دلدار دویدن سخت است

،گوشه ی سرد زمستان و خیابان خیال
با غمِ خاطره ها جامه دریدن سخت است


،همه ی دار و ندارم شده یک قاشق او
بوسه از قاشق پر خاطره چیدن سخت است


چشم او باعث این شعر و غزل ها شده است 
ولی افسوس که ان چشم ندیدن سخت است

فکر کن خواب ببینی که کنارش هستی
اه افسوس که از خواب پریدن سخت است

،بعد این قصهء بی یاری و سرگردانی
هر که را بر سرِ جای تو گُزیدن سخت است

،قلب من خرد شد و بند به مویی شده است
با چنین حال بدان باز تپیدن سخت است

،تو بدان بانوی اشعار تمام شعرهام
بعد یک عمر دویدن، نرسیدن سخت است

مهرداد تکلو

غزل مهرداد تکلو

،از همان مهر و وفایی که دگر نیست ترا
آنقَدَر درد کشیدم که ز هم پاشیدم


،کاش میشد که بمیرم و نیاید یادم
چه خطاها ز تو و چشم سیاهت دیدم


،تک و تنها شدم و شاد به من خندیدی 
رفته ای با دگران زار شدم خندیدم


،رفتی وپشت سرت آب زدم برگردی
رفتی وپشت سرت ابر شدم باریدم


،تا نسوزد دل تو لحظهء باریدن اشک
ساده بودم ز نگاه تو رخم دزدیم


،درد من خواستی و منتظر مرگ منی
مردم آندم که ترا با دگران من دیدم


،برو ای لیلی افسانهء من خوش باشی
که تو و مهر تو را بر دگران بخشیدم


داریوش جعفری

فرشید زاهدی

،درد یعنی برود، تا خبرش برگردد
کفتر نامه برم بال و پرش برگردد


،شده ام مادر سرباز که بعد از جنگی 
منتظر مانده که شاید پسرش برگردد...