،هر چه کردم که فراموش کنم آه نشد
رفتم از خاطر و ، دلتنگِ دلم گاه نشد
،او که با عشق به آغوشِ دلم آمده بود
تکیه بر عقل زد و ، همنفسِ راه نشد
،گفت اندیشه ی او با من و با من شدن است
کلبه ام آه ، ولی روشن از آن ماه نشد
،آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
هیمه بر آتشِ ما ریخت و همراه نشد
،من حسودم به هر آنکس که نگاری بیند
سهمم ار عشق به اندازه ی یک کاه نشد
،دفترم پُر شده از بغض ، چه باید بکنم ؟
هر چه کردم که فراموش کنم ، آه نشد
امیر ظاهری