تقدیر مجذوبان تو چیزی جز این تفسیر نیست ...
بیچاره او
بیچاره آن
بیچاره این
بیچاره من ....!
مجتبی سپید
نفسم بند نفس های کسی هست که نیست
بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها
شاعری محو تماشای کسی هست که نیست
احسان کمال
کوتاه قدّ و سبزه و مویش مجعّد است
انگار از جنوب به این شهر آمده است
خود را بغل گرفته و خوابیده روی سنگ
مثل درختهای خیابان مجرّد است
"آقا! بلند شو! کمرت یخ نمی زند؟
سرمای سنگفرش برای بدن بد است
مهمانسرا، هتل، نه! اقلّاً برو حرم
اینجا به هر دری بزنی باز مشهد است"
:"گفتم مگر امام رضا دکتری کند
از بندر آمدم پسرم پای مرقد است
یک سال پیش زائر مشهد شدم، نشد
امسال هم دخیل ِ امیدی مجدّد است
از کودکی فلج شده با چرخ می رود
امسال رفته مدرسه، اسمش محمد است
نقّاشیاش کشیده دو تا کفش، شکل ابر
ابری که گرم بارش بارانِ ممتد است
نقاشی اش کشیده خودش را کبوتری
آن هم کبوتری که نگاهش به گنبد است
...امشب دلم حرم زده شد، حرمتش شکست
دیدم برای عرض ارادت مردّد است،
بیرون زدم به سمتِ خیابان برای خواب
شاید همین نصیب من از لطف ایزد است"
فردا کسی که با پسرش راه می رود
کوتاه قدّ و سبزه و مویش مجعّد است
عباس سودایی
هیچ موقع یادم نمیره اون جلسه ای که استاد لطیفیان این شعر و برا اولین بار خوندن. امیدوارم هر چی زودتر سلامتیشون و بدست بیارن.
دیگر به پای شمع نشستن چه فایده
وقتی به پای سوختن ما دلش نسوخت
با هر چه داشتم وسط شعله سوختم
من زندگیم سوخت و حتی دلش نسوخت
مجنون نشسته پیش غرور شکسته اش
وقتی خبر رسید که لیلا دلش نسوخت
من هر چه میکشم همه زیر سر دل است
پروانه هم نسوخت پرش تا دلش نسوخت
کوچه به کوچه دست به دیوار میگرفت
یوسف چرا به حال زلیخا دلش نسوخت
یک گوشه بال بال زدم من , نگاه کرد
من سوختم مقابلش اما دلش نسوخت
من کربلا نرفتم و دیگر نمیروم
من التماس کردم و آقا دلش نسوخت
فردا برای سوختن آماده اش کنند
آنکه برای زینب کبری دلش نسوخت
علی اکبر لطیفیان