سجاد سامانی

دست هایم را بگیر و  چشم هایم را ببین

لااقل یک مرتبه ، یک بار ، میدانی که چیست ...

بی جوابی ، پاسخ درد آور چشمان توست 

از سکوتت خسته ام ، بیزار ، میدانی که چیست ...

سجاد سامانی 

عماد خراسانی

تنها ز تو دردی ماند، ای مونس جان با من 

خواهم که نخواهم هیچ ، با درد تو درمان را 

عماد خراسانی

قیصر امین پور

دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم 

بگو که عشق تورا به چه کس حواله کنم 

قیصر امین پور

ملک الشعرای بهار

اندوه من این است که در دفتر شعرم 

یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم ...

ملک الشعرای بهار

حسین کرمی

نیمه ی خالی لیوان را فقط میدید  ، حیف 

دست من شاید تهی ،  اما دلم لبریز بود ...

حسین کرمی

شهریار

ماه ها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی 

نه مرغ شب از ناله ی من خفت و نه ماهی

شهریار

امیرخسرو دهلوی

روزی که ذره ذره شود استخوان من 

باشد هنوز در دل تنگم هوای تو ...

امیر خسرو دهلوی

حسین کرمی

زندگی می‌کشد آخر به کجا کارت را

باید از دور تماشا بکنی یارت را

روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی

شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را

عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد

دور سازی خودت از خویش خریدارت را

دوستش داشته باشی و نبیند هرگز

«دوستت دارم» در سینه گرفتارت را

بهترین پاسخ این درد، سکوت است، سکوت

نکند باز کنی مخزن‌الاسرارت را

رفتنی می‌رود و باز تو خواهی پرسید

از «نسیم سحر آرامگه یار...» ت را

حسین کرمی 

مولانا

جانم ، ان لحظه که غمگین تو باشد شاد است ...

مولانا