-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 11:15
در جنگ با تو من تتها یک لشکر شکست خورده ام
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 11:09
،ابریشم موهایت حکایت جاده ی ابریشم است تمام تاریخ را به هم گره می زند . . .!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 11:09
،شرط دل دادن دل گرفتن است و گرنه یکی بی دل میشود و دیگری دو دل
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 11:08
،تو هم تنها لطفی کن و به وقت رفتنت......... به خاک بگو : روی سرم نه، روی دلم بریزد......!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 11:08
،بی آنکه بخواهم تمام شدی.....، همان طور که بی آنکه بخواهم تمام من شده بودی!......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:47
بی وفایی مرضی مهلک و بی درمان است خنجر دوست به پشتُ ، دل من مهمان است اشک چشمم خبر از غصه ی قلبم دارد قطرههایش مَثَل ِ زمزمه ی باران است گله ای نیست از آن دشمن خونخوار به دل شکوه از غصه و از دشمنی ِ یاران است هر چه خوبی کنم و مهر به یاران ورزم دست من بی نمک و قیمت دل ارزان است ای خدا قطع کن این دست مرا از آرنج از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:42
از هرچه می ترسیدم سرم اومد... کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاش تو هم ترسناک بودی....!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:41
میان انسان و شرافت رشته باریکی وجود دارد و اسم آن “قول” است ... !!! بیاییم سر قول هایمان بمانیم <3
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:40
نمیدانم چه دنیاییست که دلها سنگ می بینم.. به دریا صید ماهی میروم خرچنگ می بینم.. حنای جمله عطاران همه بی رنگ می بینم.. تمام عهد و پیمان ها پر از نیرنگ میبینم.. نمیدانم چرا من کودک یک ساله را دل تنگ می بینم..............
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:37
ساده نیست دل کندن وقتی هر روز که میگذرد در من تکثیر می شوی می دانی با بودنت من / هر روز که میگذرد شاعرتر می شوم و هیچ چیز به قوتِ بودن تو مرا آرام نمی کند و باور کن که کمی از تو، فقط کمی از تو برای شاعرانگی هایم کافیست!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:36
از من به تو پنجره ای وا نیست وقتی که خوشبختیت اینجا نیست ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:35
اگه جام پر از شراب دستت باشد تا حال من خراب دستت باشد این چند هزارمین شب بیخوابیست ای عشق فقط حساب دستت باشد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:30
عاشقی چیست ؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟! نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای اشک ان روز که آیینه شد از چشم افتاد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:25
این روزها که لواش را یواش می نویسند و سریع می خورند این روزها که طناب را قشنگ می بافندو بد می پیچانند حرفی نیست تو هم مثل موهایت مرا رنگ کن.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:25
تفاوت های ما بیش از شباهت هاست باور کن تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من پلنگ سنگی دروازههای بسته شهرم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:24
آسمان را بنگر و به سکوت پر رمز و رازش بیاندیش.... ستاره ی خود را در آسمان زندگیت پیدا کن. و به سمت آن ستاره حرکت کن. نگران راه مباش، آنکه ستاره را برای تو آفرید راه رسیدن به آن را نیز نشانت خواهد داد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:22
یک لحظه ... زندگی تو از دست می رود وقتی کسی که هستی تو هست می رود شاید که اندکی بنشیند کنار تو اما کسی که بار ِ سفر بست می رود آنکس که دل بریده ، تو پا هم ببرّی اش چون طفلی از کنار تو با دست می رود رفتن همیشه راه ِ رسیدن نبوده است گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:19
ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ... ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻭﯾـﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:16
ای که اخمت به دلم ریخت غم عالم را خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را برق لب های تو یادآور ِشاتوت و شراب چشمه ی اشک ِتو بی قدر کند زمزم را گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می ریزی گاه با بوسه شفابخش کنی مرهم را بسته ای غنچه ی سرخی به شب گیسویت کرده ای باز رها خرمن ابریشم را "نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان"...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:13
به فکر تنهایی مباش- که تنهایی خودش تنهاست- تنها به فکر کسی باش که بی تو تنهاست...!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:11
زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است بیشتر از من طلب کن عشق ! من آماده ام خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است... من همین امروز یا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:09
هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را ... چه مشکل می کشی بر دوش خود این بار سنگین را ! چه فریادی ست با لب های خاموشت؟ بگو با من! بگو راحت شوی! سوزن بزن این زخم چرکین را.. چه بی ذوق است استادی که با صد خون دل آموخت به انگشتان زیبای تو این نُت های غمگین را اگر از حال و روز من بپرسی، سخت مأیوسم که چشمانم نمی بینند چشم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:08
با یاد شانه های تو سر آفریده است ایزد چقدر شانه به سر آفریده است معجون سرنوشت مرا با سرشت تو بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است پای مرا برای دویدن به سوی تو پای تو را برای سفر آفریده است لبخند را به روی لبانت چه پایدار اخم تو را چه زودگذر آفریده است هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست خوب آفریده است اگر آفریده است تا چشم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:07
بیا با هم یک تصویر زیبای دیگر از عشق بکشیم ، تصویری مثل آن نقاشی دیروز تا به یادگار بماندو این یادگاری مثل یک خاطره بماند ، تا ما نیز مثل خاطره ها باشیم ، نه خاطره ای از گذشته ، خاطره هایی شیرین از هر روز زندگی مان که همیشه تا ابد در قلبمان به یادگار بماند....!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:05
میان انکار های تو برای همیشــه گــُم شد . آن خیالی که از دوست داشتنِ تو، ساخته بودم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:04
عاشق که باشی رفتن نمی دانی مـــــــی مانی سر حرفت می مانی که گفته بودی : تا ته دنیـــــا کنارش می مانی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 20:03
عاقبت همهی ما زیر این خاک آرام خواهیم گرفت ما که روی آن دمی به همدیگر مجال آرامش ندادیم..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 19:57
ﭼــﻪ ﺳﺨــﺘــﻪ ﺩﻟــﺘـﻨﮓ ﺻـﺪﺍﯾـــﯽ ﺑـﺎﺷــﯽ ؛ ﮐــﻪ ﺑﻬــﺶ ﻗــﻮﻝ ﺩﺍﺩﯼ ، ﻫــﯿـﭽــﻮﻗــﺖ ﻣــﺰﺍﺣـﻤــﺶ ﻧــﺸــﯽ
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 19:45
"بخشش" را یادگرفته ام نه به این خاطرکه دارایی ام زیاداست.... بلکه به این دلیل که طعم "نداشتن" را چشیده ام....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 19:39
سنگ..کاغذ...قیچی... اصلا چه فرقی میکند؟.. وقتی تو آخرش با پنبه سر میبری...