،دو دانگ دربهدری نذر چشم خاموشم
دو سال بیخبری... که سیاه میپوشم
چه داشت خانهخرابی؟ که هر چه ساختهام
فرو نریخت، مگر در میان آغوشم!
به باد رفتهام و غیر باد یادش نیست
غمی که اسم ندارد، نشد فراموشم
دو سال زنگ زدم پشت گوشی خاموش
دوسال کر شده از این سکوتها گوشم
کنار داغ تو خاکم نکردهاند امّا
میان قبرستانها هنوز میجوشم
دو پیک پر شده از خون دل گذاشتهای
که به سلامتیات، انتظار، مینوشم
نبودهای و نگو حال زندهها خوب است؟
،دو سال بیخبرم... و سیاه میپوشم!
محسن عاصی