شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

عادل عالی منش


من که یعقوبم  و از دوریِ تو کور شدم


تو مسیحم شو و چشمان مرا روشن کن


عادل عالی منش


فاضل نظری

به‌شرط آبرو یا جان....

قمار عشق کن با ما


که ما جز باختن

چیزی نمی‌خواهیم از این بازی...



فاضل_نظری

ارش مهدی پور

بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد

تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد

حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد

دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"

با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد

تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر
این قرعه ی عشق است که افتاده به فرهاد...


ارش مهدی پور

سید سعید صاحب علم


تو باشی، قهوه‌ای باشد، کنارش فال هم باشد

و در فنجان تلخم ذره‌ای اقبال هم باشد...


چه می خواهد مگر دیوانه‌ای مثل من از دنیا؟

در اوج قله‌ای باشد، به پشتش بال هم باشد


من از خاطر نخواهم برد رنگ چشم‌هایت را 

عسل فاسد نخواهد شد اگر صدسال هم باشد 


تمنای کمک در عشق آسان نیست، این یعنی

کسی حین سقوط از پرتگاهی، لال هم باشد


نگو با خنده ترکم کن، که لبخندت شگون دارد

توقع داری آدم در عزا خوشحال هم باشد؟!


سید سعید صاحب علم



مهرداد تکلو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حسین کرمی

روزهاست منتظر این دقیقه ام 

یادی ز ما کنی خوش سلیقه ام 


در این سه ماه چقدر امتحان شدم

با هر صدای زنگ نصف جان شدم


یادم نمیکنی و از یادم نمی روی 

اصلا خودت بگو به یادم می اوری؟


با دیدنت نگاه مرا سیل غم گرفت

 ازدور دیدمت و باز گریه ام گرفت


ناخواسته بود بغض من در گلو شکست

هرکس که گفت دل شاعر، بگو شکست


حرفی نمیزنم، که سرت درد می کند 

راستی هنوز هم کمرت درد می کند؟


جای سکوتت غم ما را درست کن

اصلا  بیا و حلوای مرا درست کن


منتخب از قصیده ای بلند


حسین کرمی

حسین منزوی


مثل باران بهاری که نمی‌گوید کِی 

بی خبر در بزن و سرزده از راه برس


حسین_منزوی

حسن حسن پور

ای کاش به جای همه می شد که در این شهر 


این حال به هم ریخته ام را تو ببینی


حسن حسن پور

سعدی

شب چنان گریه کنم بی تو که همسایه به روز 


دست من گیرد و بیرون کشد از آب مرا 


سعدی