با دلم گفتهام ای ساده! فراموشش کن
تا کجا چشم بر این جاده؟ فراموشش کن
دست بردار از او، خاطرهبازی کافیست
فرض کن گل نفرستاده... فراموشش کن
آن نگاهی که دَمِ آخر از او جا مانده
پیش او برده و پس داده، فراموشش کن
مردمانِ نگهش قلّهنشیناند هنوز
دل که در درّه نیفتاده... فراموشش کن
گفتم این تکّهغزل را بفرستم نزدت
دل ولی گفت نشو ساده! فراموشش کن
به شما برنخورد حال غزل بود و گذشت
اتفاقیست که افتاده... فراموشش کن
نگردم رنجه از دشمن اگر زوبین زند بر من
مرا آن گل به درد آرَد که یار از کین زند بر من
چنان گشتم ضعیف از غم که ریزد پیکرم از هم
اگر باد صبا، برگِ گل نسرین زند بر من...
میر والهی قمی
نفسم گرفته امشب، ز مرور خاطراتم
منم و نگاه حافظ، مـن و شاخ بی نباتم
قلمم نمی نویسد، غزلی اگر بخواهم
همهخون شد و سیاهی، قلممن و دواتم
احمد پروین
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
هاتف اصفهانی