ماندم به پای عهد و وفایی که سالهاست
زندانی خود است، رهایی که سالهاست
میبینم آنچه را که نمیبینم و هنوز-
هم گوش میدهم به صدایی که سالهاست
با طعنه گفت آینه: خود را نشان بده!
رفتم به عمق خاطرههایی که سالهاست
"حیف از طلا که خرج مُطَلّا کند کسی"
هِی مبتلا شدم به بلایی که سالهاست
بغضم رها نمیشود از گریهی مدام
آه از کلید عقدهگشایی که سالهاست
چشمانتظار آمدنت ماندهام هنوز
آی ای عزیزِ رفته! کجایی؟ که سالهاست...
احمد شیروانی