به وقت مرگم اگر تازه میکنی دیدار
به هوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گامهای کسان میبرم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
سیمین بهبهانی
بیا به مصرع بعدی که شرح حال من است:
خیال من شده اویی که بیخیال من است!
خجالتم که بگویم به عقلِ دوراندیش
کسی که باور من بوده احتمال من است!
به سایهسار بلوطم همیشه میخوابید
همان که کلبهٔ او گرم از ذغال من است!
تمام قدرت او در «نه» صریحش بود
تمام مشکل من از زبان لال من است!
چه پاسخی بدهم در جواب اینکه: کجاست؟!
که این سؤال شما نیست؛ این سؤال من است!
با سنگ فرش های حرم حرف میزنم ...
اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست
.........
خالی از لطف نیست خوندنش
.
................
دنیام را به پای تو آیا نریختم؟
از هستیام چه مانده که آن را نریختم؟
من خشت اوّلم که قدم کج گذاشتم
با تو ولی در اوج ثریّا نریختم
در کاسهی گدایی چشمم بدون تو
یک سکّه هم برای تماشا نریختم
در خواب دیدهام که شبیه دو شاخه رود
از هم جدا شدیم و به دریا نریختم
با کوربختیام چه کنم یوسف عزیز؟
اشکی برای روز مبادا نریختم
نگذشتهاست هیچکس از من -منِ خراب-
آه ای قطارِ رفته! بیا تا نریختم...
حسین جنت مکان