شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

حسین منزوی

پس از تو پیش که ای مهربانی تو پناهم

برم شکایتِ این لحظه های از تو بری را ؟


کجاست « قیس » ؟ ، کز این نامه ، چشم بسته بخوانم ،

برای او همه ی فصل های در به دری را


شراع همدلی ات را بکش به نام من ای دوست !

اگر به غیر سپردی ، سکان همسفری را



حسین منزوی

فاضل نظری


هرکس به روزگار کسی غبطه می‌خورد

این حال و روز ماست، ببین آرزوی کیست


فاضل نظری

محسن شریفی

تنها نرو این راه رفتن نیست
دنیای تو چیزی به جز من نیست

تو از خودت چیزی نمیدونی
تنها نرو تنها نمیتونی

میری که با فکر تو تنها شم
میری که همدرد خودم باشم

تو آخر راه رو نمیدونی
تنها نرو تنها نمیتونی

من حال این روزاتو میدونم
چیزی نگو چشماتو میخونم

ترانه
محسن شریفی


تو از تمام عزیزانِ من عزیزتری

که با تو سَرشدن از عمر من حساب نشد


هوای مهر تو در جای جای دل پیچید

چنانچه هیچ دلی غرق اضطراب نشد


بدون روی تو، اندیشه‌هایمان سنگی‌ست

کجاست آن دل سنگی که بی‌تو آب نشد


خودت بیا و برای خودت دعاگو باش

دعای منتظرانت که مستجاب نشد

نسرین حیدری


لعنت به پنجشنبه و دستان بسته‌اش

نفرین بر آن سکوتِ به عالم نشسته‌اش


انگار با تو عقربه‌ها خواب مانده‌اند

چسبیده‌ام به شعر و به وزن گسسته‌اش


در دیدگانِ ثانیه‌ها غرق می‌شوم

وقتی که می‌رسم به شب دل‌شکسته‌اش


برخیز و باز با نخِ صحبت بکِش مرا

بیرون، از این کلافگی عصر خسته‌اش


فردا که تا فرا برسد، باز می‌کُشد         

ما را غروب جمعه و آن دار و دسته‌اش!

نسرین حیدری 

مهرداد تکلو

گفتن از او سخت بود و شعر دستم را گرفت

گفتن از زیبایی او با غزل دشوار نیست...


مهرداد تکلو

فاضل نظری

محبت تو اگر با من دروغی از سر ناچاری‌ست

دل از محبت من بردار، خیانت تو وفاداری‌ست


فدای سرخی لب‌هایت هر آنچه خون جگر خوردم

دلِ شکسته عاشق را چه احتیاج به دلداری‌ست


کسی حقیقت مستی را نشان نداد به ما، افسوس!

شراب خوردن ما بی‌هم فقط فرار ز هُشیاری است


ز دل‌بریدن و دل‌بستن به یک طرف متمایل شو

که آنچه من ز تو می‌بینم؛ نه اشتیاق نه بیزاری‌ست


چو کوه دید غرض دریاست؛ به رود اجازه رفتن داد

ز دوست دست‌کشیدن گاه غرور نیست؛ فداکاری‌ست


فاضل نظری 

محمد حسن جمشیدی

اگر پایان بگیرد زندگی با بوسه‌های مرگ

چه چیزی بهتر از آغوش واکردن برای مرگ


چه زندان غم‌انگیزی که زندانبان خود باشی

بیاید از در و دیوار دنیایت صدای مرگ


خداوندا مرا راحت کن از تبعیدگاه تن

چرا یک جای خالی نیست در مهمان‌سرای مرگ


به هرجایی که می‌رفتم میان خلق می‌دیدم

نگاهی تازه از لبخندها و های‌های مرگ


دل من! عشق هم دیگر مرا از خود نمی‌داند

ندارم آرزویی در جهان غیر از هوای مرگ


محمدحسن جمشیدی

حسین منزوی


عطش به سوی تو آورده‌ام، هزار کویر

هزار چشمه‌ی من! هدیه مرا بپذیر... 


حسین منزوی