ندارِ عشقم و با دل سرقمارم نیست
که تاب و طاقتِ آن مستی و خمارم نیست
دگر قمارِ محبت نمیبرد دلِ من
که دستِ بُردی از این بختِ بدبیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یارِ دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
به رهگذار تو چشمانتظارِ خاکم و بس
که جز مزارِ تو چشمی در انتظارم نیست
تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست
چه عالَمی که دلی هست و دلنوازی نه؟
چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست؟
به لالههای چمن چشمبسته میگذرم
که تابِ دیدنِ دلهای داغدارم نیست
شهریار