فراق، فرصتِ خوبیست تا محک بزنیم
که بینِ ما دو نفر چیست؟ عشق، یا عادت؟
رقیب، مرگِ مرا خواست؛ گفتمش «آمین!»
که نیست عاشقِ دلتنگ را جُز این، حاجت
حسین دهلوی
چه بغضها که اسیرند در گلوی صدا
چه حرفها که نگفتهست در دهان سکوت
چه خوب! راز مرا هیچکس نمیداند
به این دلیل دعا میکنم به جان سکوت
کسی سراغ نگیرد ز من که میخواهم
شراب گریه بنوشم در استکان سکوت
مرا تحمل این راز در دل آسان نیست
که درد عشق نیرزد به امتحان سکوت
شمارِ لشکرِ غم را همینقدَر دانم
که چشمِ حوصله تا کار میکند، سپه است
دلِ شکستهی ما مهر و کین نمیداند
ز هر دری که درآیی، سویِ خرابه ره است
تو حسنِ کعبه چه دانی که نیستی محرم
ز دور، جامهی هرکس، گمان بری سیه است
سلیم تهرانی
قدم بزن همهی شهر را به پای خودت
وَ گریه کن وسط کافهها برای خودت
تو خود علاجِ غم و درد بیشمار خودی
برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت
شبیه نوح، اگر هیچکس به دین تو نیست
تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت
دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست
بزن اگر که زدی تکیه بر عصای خودت
بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن
تویی که گم شدهای بین عکسهای خودت...
حسین زحمتکش