روزِ خوش در زندگی هرگز نصیبِ ما نشد
عمر در ماتم به سر بردیم چون شمعِ مزار
غنی کشمیری
از حجاب عشق نتوانیم بالا کرد سر
در تماشاگاه لیلی بید مجنونیم ما ...
صائب تبریزی
در دل تنگم خموشی میکند انبار حرف
مَحرمی کو تا بگویم اندک از بسیار حرف
فیض کاشانی
هر که افزون گشت سیم و زرش
زر نباریده از آسمان بر سرش
از کجا جمع کرده این زر و مال
یا خودش دزد بوده یا پدرش
؟
هرگز فراق خاتمهی رنجِ عشق نیست..
خُشکید غنچه ، خار ولی تیز مانده است !
سعید صاحب علم
نسیم بوی فراق تو را پراکندهست
مگر جدا شده از بند رخت پیرهنی؟
سید مهدی ابوالقاسمی
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است.
سعدی
سخن خلاصهکنم،
عاشقی همان رنجیست
که در فراق ثریا،
به شهریار گذشت...
حسین دهلوی
زلفِ رهای یار در آغوش بادهاست
اما ز دور نیز نظر حق من نبود!
هادی محمدحسنی