هزاربار گریبان سینه کردم چاک
که تا حقیقتِ احوال دل شود روشن
فغان که از دل محزون نیافتم اثری
به غیر قطرهی خونی که ریخت از دامن
قسم به تیغ محبّت، که خاطرم غمگین-
ز بیمِ دادن جان نیست در دَم مردن
در این غمم که مبادا به غیر خو گیرد
جفای او که نبود آشنا به غیر از من..
نظمی بلخی