بلا را هر که در دام بلا افتاده می فهمد
و ما را آنکه در دست قضا افتاده می فهمد
شبیه قاصد اصحاب کهفیم و غمِ ما را
کسی که سکه هایش از بها افتاده می فهمد
نه دارم نای جنگیدن نه باور میکنم ُمردم
مرا سردار مغلوب ز پا افتاده می فهمد
زکاتم می دهد این عشق بخشنده به هر خاری
دلم را "خاتم" دست "گدا "افتاده می فهمد
خداوندا دلُم سرگشته و دیونه یِ کیست
مرا گیسوی در بادِ رها افتاده می فهمد
به هر کس تکیه دادم ناگهان با سر زمین خوردم
مرا کوری که از دستش عصا افتاده می فهمد
درون خیل آدم ها تمام جان من گم شد
مرا طفلی که از مادر جدا افتاده می فهمد
چنان ویرانِ ویرانم که در وهمت نمی گنجد
مرا هر کس که از چشم خدا افتاده می فهمد
احمدجم
عشق تو بههم ریخته دنیای مرا
ماتمکدهی نموده دنیای مرا
ای کاش یکی از این ریاضیدانها
منها کند از زمانه غمهای مرا...
حجت یحیوی
قربانی تقدیر نبودم که شدم
در دست تو زنجیر نبودم که شدم
بین همهی مردم این شهر غریب
از دست تو دلگیر نبودم که شدم...
مصطفی احمدی