ما را به خاطر هم اگر آفریدهاند
پاییز را برای سفر آفریدهاند
من عاشق تو هستم و تو عاشق سفر
ما را شبیه هم چقَدَر آفریدهاند!
مژگان عباسلو
نشد که یاد تو افتد مرا به دل بیغم
نشد که نام تو آید مرا به لب بیآه
به جز به راهِ خیال تواَم نپوید دل
به جز خیال تو اندر دلم ندارد راه...
ایرج میرزا
شب فراق تو یک لحظه من قرار ندارم
مرو ز دیده که من تاب انتظار ندارم
چو با تو من بنشینم، خجل ز دیدهی خویشم
که در حضور تو جز چشم اشکبار ندارم
به غیر دیدن روی تو نیست هیچ امیدی
امید من تو برآور، به غیر کار ندارم
نه آشنا و نه بیگانه گشته واقف از این دل
غمم فزون شده از حد چو غمگسار ندارم
دلم اسیر تو و جان بسوخت زآتشِ عشقت
که از کمند تو دیگر ره فرار ندارم
به خاک درگهت «افتادهام»، بگیر مرا دست
که بیتو در دو جهان هیچ افتخار ندارم...
اکبر محکمی
وقتی تو لذّت میبری از عطر گلهاشان
با خود میاندیشم چه خوشبختند گلدانها!
پانته آ صفایی