دنیا همیشه بیخبر از دردمندهاست
الحق که مرگ عافیت سربلندهاست!
از چند و چونِ قصهی دلبستگی مپرس
آیینِ مهر، فارغ از این چون و چندهاست
زخم زبان به قیمتِ جان از تو میخرم
این بوسه گر غرامت آن نیشخندهاست
عجب عشق و امید واهی ای دارم ، کمی با خود تصور کن !!!
زلیخا را تو عاشق باشی و ، او عاشق یوسف ...
مهرداد تکلو
گفتی بگو راز خزانها را به آنها
پایان تلخ داستانها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وامینهم بعد از تو آنها را به آنها...
فاضل نظری
مرا باور نمیآمد ، که از بنده تو برگردی
همیگفتم اراجیفست و بهتان گفته ی اعدا
تویی جان من و بیجان ندانم زیست من باری
تویی چشم من و بیتو ندارم دیده بینا
مولانا